«راکی» عذرخواهی کرد: من احمق بودم
تاریخ انتشار: ۲۷ شهریور ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۷۰۳۰۴۷
آفتابنیوز :
به نقل از هالیوود ریپورتر، سیلوستر استالونه میگوید تماشای فیلم فانتزی هالیوودی «هرکول» محصول سال ۱۹۵۸ با بازی استیو ریوز زندگی او را در ۱۲ سالگی تغییر داد. وی تاکید کرد: من خیلی خوش شانس بودم، در دوران طلایی فیلم و زمانی که دیالوگ مهم بود ...، اما دیالوگها به اندازه تلاش فیزیکی واقعی برای غلبه بر مشکلات مرا تحت تأثیر قرار نمیدادند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
استالونه همچنین وقتی داشت به تداعی تخیل قهرمانهای اکشن در ذهن خود میپرداخت، با کتابهای کمیک آشنا شد و حالا میگوید آنچه الهامبخشش شد این بود که به کمک دیگران بیاید، اما نه به عنوان یک ابرقهرمان، بلکه به عنوان یک مرد.
وی درباره اینکه بعد از کالج به عنوان کنترلچی در سینما کار کرد صحبت کرد و این که در رشته فیلمسازی تحصیل کرد. وی گفت: با تماشای آن فیلمها بارها و بارها، جادو را خواهید دید. متوجه آن میشوی و این شد که گفتم میتوانم بهتر از این کار کنم و بعد متوجه شدم که نه نمیتوانم. خیلی خوب.
اما او پافشاری کرد و از سینما و شغل خود به عنوان یک کنترلچی سینما برای نوشتن فیلمنامه ۱۰۱ استفاده کرد. میگوید: من فقط در مورد آنچه میدانستم نوشتم. استالونه در مورد شخصیت اولیه راکی بالبوآ که در ذهنش و روی صفحه شکل گرفت، گفت: من درباره این مرد کوچک که دچار مشکل ذهنی بود و اتفاقاً قلب بزرگی هم داشت، نوشتم. میخواستم درباره مردی بنویسم که میگوید من اصلا عالی نیستم، هرگز نخواهم شد، اما با مبارزان بزرگ مبارزه میکنم. فقط میخواهم این تجربه را به دست بیاورم ...
جشنواره فیلم تورنتو امسال فیلم اصلی «راکی» را هم که درباره یک بوکسور ضعیف در فیلادلفیا است، جمعه شب و در فضای باز به نمایش درآورد. استالونه افزود راکی و شخصیت راکی بالبوآ اوج کار او را نشان میدهد، زیرا در ابتدای امر هیچ کس در هالیوود نمیخواست این فیلم را بسازد. او گفت: هیچ کس نمیخواست آن را بسازد. در حالی که این بهترین نوشته من نیز بود.
این ستاره نمادین هالیوود که بیشتر به خاطر فیلمهای «راکی» و «رمبو» پسر سختگیرش شناخته میشود، درباره اولین روزهای بازیگری خود نیز صحبت کرد و گفت: من استخوانبندی لازم برای بازیگری شکسپیر را نداشتم. به عنوان یک هنرمند مهم است که نقاط قوت خود را بشناسی، اما مهمتر از آن دانستن نقاط ضعفت است.
فعالیت طولانی مدت او در هالیوود به عنوان بازیگر، نویسنده و تهیهکننده به سال ۱۹۷۶ بازمیگردد و بیش از ۵۰ فیلم را دربرمیگیرد. فیلمهای او در مجموع حدود ۳ میلیارد دلار در گیشه فروش داشتهاند.
استالونه، اما از کلیپهایی از حضورهای اولیه تلویزیونیاش در دهه ۱۹۸۰ برای بازاریابی فیلمهای اولیه راکی خیلی راضی نیست و میگوید: واقعا باید عذرخواهی کنم. منیت من خیلی خارج از کنترلم رفته بود. این نماد جهانی فیلمهای اکشن همچنین درباره حرفه خود در هالیوود همزمان با فیلم مستند «اسلای» برای نتفلیکس به کارگردانی تام زیمنی صحبت کرده که ۱۶ سپتامبر پایان بخش جشنواره تورنتو است.
استالونه بهعنوان نویسنده، کارگردان، بازیگر و تهیهکننده برای فیلمهایی مانند «راکی»، اسپینآفهای «کرید»، «بیمصرفها»، «مرد خرابکار»، «صخرهنورد» و «سرزمین پلیس» شناخته میشود. وی همچنین در حال حاضر با بازی در نقش دوایت مانفردی در درام «تولسا کینگ» جدیدترین سریال تیلور شریدان، در صفحه کوچک تلویزیونها در حال هنرنمایی است.
«اسلای» با وجود این که فیلمی از نتفلیکس است، اما به عنوان یک فیلم مستند از اعتصاب انجمن بازیگران معافیت گرفت و به همین دلیل این بازیگر برای گفتگوی اصلی خود روی فرش قرمز تورنتو رفت. در این مستند استالونه راوی سفری هالیوودی از بدل شدن به یک ستاره پس از داستان الهامبخش «راکی» تاکنون است.
استالونه در مورد فیلمهای اکشن خود که با محوریت نبردهای فیزیکی روایت میشدند، از جمله فیلم اکشن ماجراجویی «نخستین خون» در سال ۱۹۸۲ گفت: قهرمانان اکشن باید دهان خود را ببندند. اکشنکاران که کارهای قهرمانانه انجام میدهند در مورد آن صحبت نمیکنند، فقط این کار را انجام میدهند.
وی در ادامه میگوید: این یعنی باید واقعاً بیرحم باشی و به احمق بودنت اهمیت ندهی ... آن موقع بود که فهمیدم از دست دادن خود در بازیگری یعنی چه. من اهمیتی ندادم و به معنای واقعی کلمه در آن لحظه همان مرد بودم.
این بازیگر اکشن همچنین یادآوری کرد فیلمهای امروزی هالیوودی که در برابر پردههای سبز فیلمبرداری میشوند، سبک او نیست و او دوست دارد در لوکیشن واقعی فیلمبرداری کند، نه در استودیو. او با تاکید افزود: من دوست دارم آنجا باشم که چالش بیشتر و واقعیتر باشد.
جشنواره فیلم تورنتو یکشنبه به پایان میرسد.
منبع: خبرگزاری مهرمنبع: آفتاب
کلیدواژه: هالیوود سیلوستر استالونه عنوان یک فیلم ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت aftabnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «آفتاب» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۷۰۳۰۴۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
میترسم جنگ تمام شود و این زندگی ادامه داشته باشد!
من «ربا» هستم. تا حالا پنج بار در جنگ آواره شدهام. از «بیت حانون» تا «تل الزعتر» تا اردوگاه «جبالیا» و بعد «دیر البلح» که دو بار آنجا جابهجا شدیم. آخرین بار هم «رفح». - اخبار فرهنگی -
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «ربا حسان» از زنان مقاوم فلسطینی است که از اوضاع و آنچه امروز در غزه می گذرد نوشته است. او می گوید چند بار دیگر آواره گی از سرزمینش را تجربه کرده اما این بار از تجربه آخر خود که توسط اسماء خواجه زاده به فارسی ترجمه شده، چنین روایت می کند:
من «ربا» هستم. تا حالا پنج بار در جنگ آواره شدهام. از «بیت حانون» تا «تل الزعتر» تا اردوگاه «جبالیا» و بعد «دیر البلح» که دو بار آنجا جابهجا شدیم. آخرین بار هم «رفح».
من با هربار آوارگی مقداری از اشتیاقم به زندگی را از دست میدادم. از جمع کردن خودم در مکانها خسته شدم. یادم میآید در دیر البلح، وقتی داشتیم جابهجا میشدیم وسط راه ایستادم؛ دلم میخواست به طرف خانه خودمان بروم نه به سمت پناهگاه. مرگ برایم اهمیتی ندارد. آیا زندگی ارزش اینهمه ماجرا برای نجات پیدا کردن را دارد؟ در ذهنم جمله مولایمان علی تکرار میشد: «این دنیای شما نزد من از آب بینی بز بیارزشتر است.»
درخواست عربستان بر ایجاد گذرگاه امن برای کمک به غزهجنگ اینجا، یک جنگ نیست بلکه چندین جنگ است. جنگهای آب و غذا و جابهجایی و حتی سرما. بدنم را به غذای کم عادت داده بودم و حتی اگر در روز یک لقمه غذا میخوردم تأثیری روی من نداشت اما سختترین موضوع، کمبود آب بود. روزی که با هشت نفر از اعضای خانوادهام به جبالیا آواره شدیم، باید فقط دو لیتر آب استفاده میکردیم!
این دو لیتر آب هم برای نوشیدن بود هم رفتن به توالت. من روزی یک بار آب میخوردم تا مجبور نباشم بروم توالت، و سهمم از آب نوشیدنی را برای وضو نگه میداشتم، که آن را هم بعدها تیمم میکردم.
ما در جنگ همهچیز را بازیافت میکنیم. مثلا تفالۀ قهوه را نگه میداریم و مقداری آب به آن اضافه میکنیم و میگذاریم دو روز بماند و تخمیر شود. بعد دوباره آن را میجوشانیم و میخوریم. آبِ شستن لباسها و مایع ظرفشویی را نگه میداریم تا دوباره در توالت ـ خدا عزتتان بدهد ـ
استفاده کنیم. پاکتهای پنیر و لیوانهای مقوایی را نگه میداریم تا بسوزانیم و رویش آتشش غذا درست کنیم. بطریهای شامپو و صابون را نگه میداریم تا داخلشان آب بریزیم و به جای شلنگ استفاده کنیم. یا از بقچه لباسها به جای متکا و از در مربا به جای بشقاب استفاده میکنیم. پردۀ درمانگاه را بهعنوان روانداز استفاده کردیم و بعدا وقتی به ما روانداز دادند از پرده ها، خیمه درست کردیم.
دنیا اینگونه و به بیرحمانهترین شکل ممکن زهد را به ما یاد داد.
کمدی سیاه در جنگ؟ چقدر پیش میآید که به یک دلیل هم میخندم و هم گریه میکنم. در ابتدای بحران آب در شمال، خیلی گریه کردم. مادرم با لبخندی بر لب گفت اشکهایم برای شستن صورتم بس است و باید آب را برای کار دیگری استفاده کنم. خندیدم. یا بعدتر وقتی داخل اتاق معلمان مدرسۀ ابتدایی وابسته به آژانس «غوث» زیر تخته سیاه میخوابیدم گریه کردم. بالای سرم ابری بزرگ و پنبهای از سقف آویزان بود که رنگش خاکستری شده بود. یک نخ آبی هم از آن آویزان بود انگار که از ابر باران میبارید.
من هربار میخواستم بخوابم به آن زل میزدم و از سادگی این ایده میخندیدم اما یک لحظه بعد وقتی یادم میآمد به چه دلیل اینجا خوابیدهام میزدم زیر گریه. یا یک روز وقتی عمهام برای دیدن ما به پناهگاه آمد، برای برادرزادهام که نوزاد بود پوشک آورده بود. مادرم به او گفت این پوشکها برای برادرزادهام کوچک است اما اشکال ندارد چون ما دخترها میتوانیم از آن به جای نوار بهداشتی استفاده کنیم. و به این شکل هرچیزی باعث خندهام میشد، همان به گریهام میانداخت.
چه پناهگاه چه مدرسه جاهایی بودند پر از خفت و تحقیر. در روز چهار نان پیتا میان ما تقسیم میکردند. نصف نان برای یک نفر و هر نان هم به اندازه یک کف دست! بعدتر ما از نانواییها نان میخریدیم تا اینکه آنها هم بسته شد. بعد با مصیبت آرد خریدیم و در تنور گلی نان درست کردیم.
یک نمونه تحقیر را برایتان بگویم؛ رفتن به توالت. داخل مدرسه نه تا توالت بود با هزاران آواره، و صفی طولانی برای قضای حاجت درست میشد. من اول مجبور بودم هیچچیز نخورم تا مجبور نباشم داخل صف بایستم یا در حیاط مدرسه جلوی همه راه بروم. از اینکه با آن وضعیت اهانتبارم آنجا بودم خجالت میکشیدم. برای همین از برخورد با مردم و حتی دیدن خودم در آینه پرهیز میکردم.
یک بار به من اصرار کردند به بیمارستان اماراتی نزدیک پناهگاه بروم و آنجا حمام کنم. اولش قبول نکردم. چون نمیتوانستم قبول کنم با این وضعیت پایم را بیرون بگذارم و در خیابان راه بروم اما آخرش رفتم. من تنها کسی نبودم که میخواست حمام کند. در هر اتاق حداقل ده نفر منتظر نوبتشان بودند تا حمام کنند و مسئولان هم از یک اتاق دنبالمان میآمدند و از آنجا بیرونمان میکردند و به اتاق دیگر میفرستادند. برایم تحقیرآمیز بود. به شکل بیسابقهای گریه کردم و به حمام و آب و جنگ لعنت فرستادم و بدون اینکه دوش بگیرم برگشتم. از نظر روحی خیلی برایم سنگین بود.
در پناهگاه یک بار یکی از همکلاسیهای دانشگاهم را دیدم. از زمان فارغ التحصیلی در سال 2019 این اولین باری بود که میدیدمش. خودم را از نگاهش میدزدیدم چون خجالت میکشیدم و امیدوار بودم او مرا ندیده باشد. صبح روز بعد در راه دستشویی از دور دیدمش که کنار در ایستاده. نمیتوانم دربارۀ واکنشم توضیحی بدهم اما از دور برایش دست تکان دادم. مرا ندیده بود و من همچنان دست تکان میدادم تا به او رسیدم. سلام کردم و عمدا خیلی حرف زدم چون میخواستم به او و خودم ثابت کنم از این وضعیت تحقیرآمیز شرمسار نیستم در حالیکه در واقع تا سرحد مرگ شرمسار بودم. شاید هم دیدن یک چهرۀ آشنا در این وضعیت باعث میشد حس کنیم کمی تسلی پیدا کردهایم! نمیدانم.
با گذر زمان به پناهگاه عادت کردیم. وضعیت آب بهتر شد و ما روی آتش غذا درست میکردیم. حتی من مرفه شده بودم و صبحها زود بیدار میشدم تا خودم تنهایی آتش روشن کنم و روی آن چای یا قهوه بگذارم. بعد یک مودم خریدیم و اشتراک اینترنت گرفتیم. حالا هروقت تشنهام میشود آب میخورم و هروقت خواستم توالت میروم و دیگر به مردم داخل حیاط و اینکه چقدر داخل صف منتظر خواهم شد، اهمیتی نمیدهم.
همینطور برای پوستم کرم خریدم تا مثل قبل به خودم توجه کنم و چند کتاب هم گرفتهام تا اینجا بخوانم با اینحال خسته و ترسیدهام. میترسم از اینکه این، زندگیام بشود. میترسم جنگ تمام شود و این زندگی ادامه داشته باشد!
انتهای پیام/